- صفحه اصلی
- اخبار و مقالات
- 5 مهارت اصلی هوش هیجانی برای ارتقاء عملکرد رهبران | برگرفته از کتاب رهبری
آخرین مقالات
- راهکارهای عملی تامین مالی جمعی در نشست روسای پارکهای علم و فناوری
- نشست تخصصی چالشهای تأمین مالی جمعی در حوزه نوآوری و فناوری از منظر سکوها، سرمایهگذاران و سرمایهپذیران
- اولین جلسه کمیته علمی همایش ملی تامین مالی جمعی برگزار شد / اهمیت بازنگری در سیاستهای تأمین مالی
- دستیابی به یک همت تامین مالی جمعی در سکوی کارنکراد، نقطه عطفی برای اکوسیستم سرمایهگذاری
- مشارکت مردم در جهش تولید؛ نقش کارنکراد در اقتصاد دانشبنیان
آخرین طرحهای سرمایه گذاری
5 مهارت اصلی هوش هیجانی برای ارتقاء عملکرد رهبران | برگرفته از کتاب رهبری
هر کسی در سازمانهای تجاری فعالیت کرده باشد، احتمالا شاهد چنین ماجرایی بوده است: مدیر اجرایی بسیار باهوش و فوقالعاده ماهری به سمت رهبری ترفیع پیدا میکند و دست آخر از پس آن بر نمیآید، از طرفی شخصی با تواناییهای ذهنی و مهارت فنی بی کم و کاست(اما نه فوقالعاده) به سمتی مشابه ترفیع پیدا کرده و پلههای ترقی را یکی پس از دیگری طی میکند.
چنین حکایتی مهر تاییدی بر این باور رایج است که شناسایی افراد دارای "قابلیت لازم" برای رهبری بیش از آن که علم باشد، یک هنر است. گذشته از آن، رهبران ایدهآل سبکهای شخصیتی متفاوتی دارند: برخی آرام و تحلیلگرند در حالی که سایرین عقایدشان را جار میزنند. مهم این است که موقعیتهای مختلف، نیازمند سبکهای متفاوتی از رهبری هستند. موثرترین رهبران یک وجه اشتراک حیاتی دارند: همه آنها "هوش هیجانی" بالایی دارند. این بدان معنا نیست که ضریب هوشی و مهارتهای فنی نقشی در موثر بودن آنها ندارد، این عوامل نیز اهمیت دارند اما بیشتر به عنوان "حداقل قابلیت لازم"؛ یعنی از الزامات اولیه مشاغل اجرایی به حساب میآیند. با این وجود تحقیقات نشان میدهد، هوش هیجانی شرط لازم رهبری است. بدون هوش هیجانی، یک فرد میتواند بهترین دورههای کارآموزی در جهان را بگذراند، ذهنی تحلیلگر و نافذ و منبع بیپایانی از ایدههای هوشمندانه داشته باشد اما باز هم به رهبری عالی تبدیل نشود.
هوش هیجانی (که به آن هوش احساسی و یا هوش عاطفی نیز گفته میشود) نشان دهنده قدرت شناخت و کنترل عواطف و هیجانهای یک فرد است. هوش هیجانی مجموعهای از پنج مهارت است که بهترین رهبران را قادر میسازد عملکرد خود و زیر دستانشان را بیشینه کنند. در ادامه به معرفی و توضیح کوتاهی از این پنج مهارت خواهیم پرداخت:
خوآگاهی:
افرادی که خودآگاهی بالایی دارند، تاثیر احساساتشان بر خود، سایرین و عملکرد شغلی آنها تشخیص میدهند. فرد خودآگاهی که میداند نزدیک شدن به ضربالاجلها عملکردش را به شدت کاهش میدهد، برای زمانش با دقت برنامهریزی میکند و کارش را به خوبی پیش از موعد مقرر به پایان میرساند. او میتواند با مشتری سرسخت کار کند. او تاثیر مشتری بر حالات روحی خود و دلایل عمیقتر برای کلافه شدن خودش را درک میکند، سپس گامی به جلو بر میدارد و عصبانیت خود را به عاملی سازنده تبدیل میکند.
خودآگاهی به درک یک فرد از ارزشها و اهدافش تعمیم مییابد. فردی که خودآگاهی بالایی دارد میداند که چرا و به کدام سمت در حرکت است؛ پس برای مثال، قادر خواهد بود تا پیشنهاد شغلی که از لحاظ مالی وسوسهانگیز است اما با اصول اخلاقی یا اهداف بلندمدت وی همخوانی ندارد، با قاطعیت رد کند. تصمیمات افراد خود آگاه با ارزشهایشان سازگار است در نتیجه در اغلب موارد، کارشان را انرژیبخش میدانند.
مدیریت عواطف:
امیال زیستی عامل محرکه عواطف ما به شمار میروند. امکان اجتناب از آنها وجود ندارد اما میتوانیم به شکلهای فراوانی کنترلشان کنیم. مدیریت عواطف، که شبیه به یک گفت و گوی درونی و همیشگی است، آن مولفه از هوش هیجانی است که ما را از دام احساساتمان آزاد میکند. افرادی که در گیر چنین گفت و گویی شدهاند، به اندازه سایرین حالات روحی و انگیزههای عاطفی ناخوشایند را احساس میکنند اما روشهایی برای کنترل آنها مییابند و حتی به طریق سودمندی، از آنها بهره میگیرند.
انگیزه:
اگر یک خصیصه باشد که تقریبا همه رهبران کارآمد آن را دارند، آن انگیزه است. این رهبران در پی این هستند که به فراتر از انتظرات (چه انتظارات خود و چه انتظارات دیگران) دست پیدا کنند. واژه اصلی در این جا دستیابی به موفقیت است. عوامل بیرونی انگیزه بسیاری از افراد را شکل میدهند. از جمله این عوامل میتوان به این موارد اشاره کرد: حقوق بالا، سمتی که عنوان دهنپرکنی دارد یا عضویت در یک شرکت معتبر. در مقابل، افرادی که ظرفیت رهبری دارند انگیزهشان از میلی نشات میگیرد که به خاطر خود موفقیت تا اعماق وجودشان ریشه دوانده است. چنین افرادی به دنبال چالشهای خلاقانه میگردند، عاشق یادگیریاند و به انجام بدون اشکال یک کار افتخار میکنند. همچنین انرژی پایانناپذیری برای انجام بهتر کارها از خود نشان میدهند. افرادی با این انرژی اغلب در برابر وضع موجود بیقرارند. آنها روی پرسشهایشان درباره این که چرا برخی چیزها به یک روش خاص انجام میشوند به جای این که به روش دیگری انجام شوند، پافشاری میکنند و مشتاق کشف رویکردهای جدید در کارشان هستند.
همدلی:
از میان همه ابعاد هوش هیجانی، همدلی راحتتر از بقیه قابل تشخیص است. همدلی برای یک رهبر به معنای قبول احساسات دیگران مانند احساس خود و تلاش برای راضی نگه داشتن همه محسوب نمیشود. چنین چیزی یک کابوس خواهد بود و هرگونه اقدامی را ناممکن خواهد ساخت. بلکه، همدلی به معنای احاظ کردن متفکرانه احساسات کارمندان (در کنار سایر عوامل) فرآیند تصمیمگیری هوشمندانه است.
دشوری رهبری یک تیم را در نظر بگیرید. همان طور که هر کسی با تجربه کار تیمی میتواند تصدیق کند، تیمها دیگی پر از عواطف جوشانند. آنها اغلب مسئولیت رسیدن به توافق را بر عهده دارند. مسئولیتی که با دو نفر نیز به اندازه کافی سخت است و هر چه تعداد بیشتر باشد، بسیار سختتر خواهد شد. رهبر یک تیم باید قادر باشد تا نظر و دیدگاه همه افراد دور میز را احساس و درک کند. این سوال پیش میآید که رهبران پگونه میتوانند تصمیماتی سخت بگیرند و در همان حال "احساسات" همه افرادی که تحت تاثیر این تصمیمات هستند را در نظر داشته باشند؟ اما رهبرانی که توانایی همدلی دارند کاری بیش از دلسوزی با افراد پیرامونشان انجام میدهند، آنها برای بهبود و ارتقای شرکتشان، از دانش خود به شیوههایی نامحسوس، ولی با تاثیرات مهم استفاده میکنند.
مهارت اجتماعی:
سه مولفه اول هوش هیجانی مهارتهای مدیریت فردی محصوب میشوند. دو مولفه دیگر، یعنی همدلی و مهارت اجتماعی، به توانایی شخص برای مدیریت روابطش با دیگران مربوط است. مهارت اجتماعی، به عنوان یکی از مولفههای هوش هیجانی، از آن چیزی که به نظر میرسد پیچیدهتر است. افرادی که از مهارت اجتماعی بالایی برخوردارند به ندرت گستاخ هستند، ولی مهارت اجتماعی فقط داشتن روابط دوستانه نیست. به عبارت دیگر، مهارت اجتماعی به معنای داشتن روابط دوستانه هدفدار؛ یعنی سوق دادن افراد در مسیر مورد نظرشان است، خواه این مسیر توافق در مورد یک راهبرد بازاریابی جدید باشد، خواه اشتیاق برای یک محصول جدید. افراد دارای مهارت اجتماعی بالا تمایل دارند دایره وسیعی از آشنایان داشته باشند و برای یافتن زمینههای مشترک با افراد گوناگون (توانایی ایجاد تفاهم) استعداد خاصی دارند. این افراد فرضشان این است که هیچ کار مهمی را به تنهایی نمیتوان انجام داد. چنین افرادی هنگامی که زمان عمل فرا میرسد، به شبکهای از افراد آماده به کار دسترسی دارند.
اگر ادعا کنیم ضریب هوشی بالا و توانایی فنی ویژگی لازم برای ایجاد رهبری مقتدرانه نیست، حرف احمقانهای زدهایم. ولی دستورالعمل ایجاد این نوع رهبری بدون هوش هیجانی کامل نخواهد بود. پس جای بسی خوشبختی است که هوش هیجانی را میتوان یاد گرفت. این کار فرآیند سادهای نیست چون نیازمند صرف زمان زیاد و بیش از هر چیز، نیازمند تعهد است اما فوایدی که هوش هیجانی رشد یافته برای فرد و شرکت دارد، موجب میشود که این کار ارزشش را داشته باشد.
برگرفته از کتاب: "رهبری"، انتشارات آموخته، اصفهان،1396
نظرات
نظر ثبت شده، نظر تو چیه؟